و من امشب قسم خوردم ترا هرگز نرنجانم ...
اگر بینم که غمگینی
ز چشمان سیاهت اشک میبارد
زمین و آسمان را زیر و رو سازم که بنیادش براندازم
اگر بینم که غمگینی
به قلبت آیههای یأس بنشسته
چنان فریاد خواهم زد که تا عرش الهی را بلرزانم
اگر بینم که غمگینی
نگاهت سرد و خاموش است
روم پیش خدا
خواهم مرا زندانی زندان غمهای جهان سازد
تو را آزاد گرداند
روم بر قعر جنگلهای بیپایان
به عمق سرد دریاها
کلید روز خوشبختی دنیا را به دست آرم
به زیر پایت اندازم
که تو لبخند شادی را به دست آری.
